پروانه ای که در تاریکی شمع روشنی پیدا کرده است.

ساخت وبلاگ

در تنهایی خویش و سکوت تاریکی پر میزدم.اوایل به نداشتن یاوری فقط میگفتمخیالی نیستولی با گذشت زمان احتیاج پیدا کردم به حضور گرما بخش یک یار،یک دلگرمی،یک عشق  نفس گیر...

 

تو را دیدم نورافشان،پر مهر،سو.ختی تا روشن باشد تنهایی تلخ من؛البته شاید...

 

دورت گشتم،دور فیتیله ات،دور بدن داغ خیست از اشک هایی که میریختیبرای چه کسی؟،نمیدانم.هم چنان که دورت میگشتم داشتم به این فکر میکردم که بگویم که نسوز یا همین گونه که میگریی از تو سوال کنم «برای که میگریی؟»مورد دوم را امتحان کردم؛صدایم را نشنیدی.نزدیک تر شدم؛فکر میکردم صدای گریه ات را خواهم شنید ولی تو بی صدا و ارام اشک میریختی؛دوباره سوالم را تکرار کردم ولی تو قدت را خم کردی؛نمیدانستم چرا مرا از خودت میراندی اصلا هم برایم مهم نبود؛مهم تو بودی که نگران اشک هایت بودم.همچنان که تو از من دور میشدی و من نزدیکت میشدم سوالم را پرسیدم.سکوت کرده بودی ولی اینبار مطمئن بودم صدایم را شنیده ای دوباره پرسیدم،سه باره...به بار سیزدهم که رسیدم قطره قطره ی وجودت روز زمین پخش شده بود و تو در ان حال که شعله ات به گره نخت رسیده بود گفتی«برای تو»نزدیک شدم تا تو را در اغوش بگیرم و تشکر کنم ولی باز همه جا ناگهان در تاریکی سکوت فرو رفت و حالا من چند وقت است که بالای سرت در حال اشک ریختنم ولی نمیدانم چرا با اینکه عاشقانه برای تو میگریم مثل تو تمام نمیشوم؟!

 

 

 

بلایی سرم اوردی که بعد مرگم روت نمیشه حتی اینجوری باهام حرف بزنی

 

تو رابطتون با اطرافین_هر چند دور_دقت کنین بعد مرگشون هی نگید کاش بود و من فلان کارو میکردم

صاد و سین ما...
ما را در سایت صاد و سین ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhadarshahreshologh بازدید : 128 تاريخ : سه شنبه 6 تير 1396 ساعت: 22:02