انتخاب

ساخت وبلاگ

آرام آرام پیش می آید، مثل همیشه کلید خانه را فراموش نکرده است. زانو می زند کنار تخت و می پرسد« بهتر نشدی؟!»

با شنیدن صدایش و به خاطر آوردن خاطرات پلک می زنم که اشک برود اما می چکد و راهی گوشم می شود؛ با شصتش پاک می کند نم را و با غصه ای انکار ناپذیر می گوید:« یعنی ما ایقدر از هم دوریم که بهم نمی گی چت شدی؟! حتی با تلفنام جواب ندادی! مامانت اینا نگران شدن، بیچاره ها فک میکنن چیکارت کردم! سپینود هم آخر هفته دعوتمون کرده! اینا چن بار به خونه و گوشی زنگ زدن، آخرش منو گرفتن!شیرین؛ تو چت شده؟ چی گفتم که ناراحت شدی؟ چی شده؟»

صبر می کند؛ قصد دارد بغضش را فرو ببرد، سرفه می کند و دوباره نگاهم می کن تا به حرف بیایم ، خودم هم می خواهم بگویم، بگویم« تمام این سال ها هیچ عشقی در قلب هایمان نبود و چشم هایمان سکوت کرده بودند و ما فقط مثل دو همکار زندگی را کار می کردیم»

می خواهم بگویم« آرزوهایم به خاطر وضع مالی پدرم در مجردی دفن شد و زمانی که خواستم شروع کنم به تلاش برای رسیدن، گفتند« دختر مجرد بماند یعنی چه!» و مرا سپردند دست لایق ترین خواستگار که تو باشی!»

حنجره ام می خواهد داد بزند که خسته شده است از توضیح دادن!

دست هایم ضجه می زنند« ما برای گرفته شدن جان دادیم!»

چشم هایم شور می شوند که کسی زل نزد به ما تا بخواند روح را!

اما فقط زار می زنم؛ لرزش تنم آزاردهنده است، پشت می کنم به او. دوست دارم بی خیال همسایه ها شوم و داد بکشم؛ اما بقیه چه می گویند؟! زشت نیست کنار این همه در و همسایه!؟

عصبی شده است، بلند می شود و بلند تر از حرف زدن می گوید« لیلا!» امروز اولین روز است که مرا معشوقه می خواند...

به خاطر خودم هم که شده می گویم« گوشی مو می دی؟» صدایم خیس است. ناراحت شده که پس از این همه (!) محبت گوشی ام را می خواهم. از روی میز برش می دارد و می دهد دستم؛ برای او هم که شده، می گویم« مرسی، نمی خوای دراز بکشی؟ خسته ای!» امیدوار می شود و اطاعت می کند پیشنهادم را.

چاووشی می خواند« کنار تخت می خوابم، اگر هوا که بند آمد، نفس کشیدنت باشم، تو روز می شوی هر شب . صبح می شوی هر روز...»

98/11/23

صاد و سین ما...
ما را در سایت صاد و سین ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhadarshahreshologh بازدید : 138 تاريخ : يکشنبه 10 فروردين 1399 ساعت: 8:16