پرنیان خیال

ساخت وبلاگ

حالا که قصد آمدن کرده ای ، به آغوشم قدم بگذاز عزیز، پشت در گوش دادن کفاف نمی کند درد را!

بیا و ببین چه فکر ها که گذر نمی کند از این ذهن مشوش، جلوتر بایست و حس کن جرقه ایده هایی را که روشنی بخش تاریکی خیال اند.

نگاه کن نابغه ای را که جهان می ستاید ، آن طرف تر را ببین؛ درست کنار او کندذهنی منزوی زانوی غم بغل کرده است.

چشمانت را به سمت شمال برگردان و مادری را بنگر که به فرزند نگاه می کند و به پدرش فکر می کند که اعتیاد دورش کرده است...

کنارش خانواده ی عشق به پای هم اند.

دختر قدرت را می بینی؟! پرچم دار عدالت و تساوی حقوق انسان هاست!

حالا دستان برده ای بگیر که که صبح، می شورد؛ ظهر، می پزد؛ و شب می سابد...

زبری را حس می کنی؟؟؟ از جنس زبری قلب صاحبش است که الماس را هم حتی می تراشد...

او هم آنجا نشسته، کنار یارش؛ اویِ دیگری حتی لبخند مصنوعی هم حک نمی کند بر لبان خویش و به پایان دادن به نفس هایش می اندیشد!

چه شد؟ زمان ترکیدن بغضت همین حالاست، همین جا! بنشین و با من اشک بریز برای تناقض ها... برای آینده ی نامعلوم ... حتی برای کذشته و حال معلوم! بنشین تا بگرییم... حالت که بهتر شد؛ برو...

اینجا جای ماندن نیست! اندیشیدن برای ماندن نیست... .

 

پاییز 98

صاد و سین ما...
ما را در سایت صاد و سین ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhadarshahreshologh بازدید : 155 تاريخ : يکشنبه 27 بهمن 1398 ساعت: 3:31