میدانی نابود میشومنه مثل هیزم بلکه همچو شوفاژ میخکوب شده بر دیوار رندگی که نه؛بر دیوار زنده بودن.مثالم چوب نیست که شعله ور میشود؛فریاد میکشم در درونم،چیز های کنارم را نمیسوزانم؛فرو میخورم؛همه چیز را:بغض هایم را؛خالی شدن هایم را و حتی جور تو را هم میکشم:عذاب وجدان شکستن قلب دخترکی پاک و صاف و ساده لوح و الی اخر...
میدانی تنفر ها هم فرو میخورم؛نه از تو از خودم به خاطر دوست داشتنت ولی عشقت را نه ...نمیتوانم؛بروز خواهم داد به همه خواهم گفت علاقه ای ست نسبت به تو سرشار همیشه در دلم؛خواهم گفت به اویی که میگویی سوم شخص نیست و تمام دنیایت است،به اویی که حال دستانت گره خورده اند در دستانش؛اویی که حرفهایت تکیه گاه ترس هایش از دنیاست؛اویی که لبان داغت بر پیشانی اش کابوس شب بیداری های من شکسته ی بی حنجره است.
باز امدند سراغم؛این بار هم حس نوشتن و هم ان سردرد مزمن همیشگی!
صاد و سین ما...برچسب : نویسنده : tanhadarshahreshologh بازدید : 130