زندانی تو...

ساخت وبلاگ
یک به یک با مژه هایت دل من درگیر است/میله های قفسم را نَشِمارَم چه کنم؟!

غرق در سیاهی و تاریکی شده ام و چنان معلقم که شمال و جنوب و شرق و غرب را نمیشناسم!

اما هیچ ترسی بر من و در من نیست؛ فضا قدری آشناست که نه هیچ غریبی ای و نه هیچ خجالتی!

تعلقم را دوست دارم: در ظلمت بودن و برای تو بودن را!

چشمانت را بادام به بادام عاشقم!

از درون تو که جهان را نگرانم، هیچ نیستم جز تنی خالی، چشمانی عاری و ظاهری نه آنچنان مورد پسند!

اما خودم که می شوم، رو به رویم تیرگی ای روشن درون آهویی عاشق میبینم!همانی را که آرزوست در خیال هر کس، من به آغوش دارم.

ولی حالا کسی هستم که نه توست و نه منم!رابطه ی عاشقانه ای را لمس میکنم که یک طرفش فوق العاده و سمت دیگرش پَست و تهی است!

و چه  رابطه ی عجیبی است که اسیری را حبس دیارش میکند؛ آری دلبرم؛ تو تماما برای منی!هر چند که چون گلبرگی خشک میان بازوانت مجبور به آرمیدنم، اما چنان معطر گشته ای از عطرم که که دل و جرئت گریختن ندارم...

چشمانت را می بوسم و ترس از دست دادنت را بغض میکنم، می بلعم و می خندم!

-------------------------------------

 

دوستت میدارم نداشته ی من!

97/12/1

صاد و سین ما...
ما را در سایت صاد و سین ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhadarshahreshologh بازدید : 122 تاريخ : يکشنبه 29 ارديبهشت 1398 ساعت: 7:44