سقوط

ساخت وبلاگ
آزاد و رها بر فراز قله فرمانروایی دشمن!طبی روال غریزی هر جنگ، کشتار اتفاقی است که باز هم افتاد.فرمانده جبهه مقابل خونریزی زیادی داشت.فرزند در بالینش گریه میکرد و اشک میریخت.دختر سرش را بالا آورد و گفت« اون خیلی جوون بود؛هیچ وقت نمیبخشمت!»چشمانش را به یاد آورد فرمانده پیروز، چشمان نم دار درشت مشکی اش را.با خود میگوید: زیبا بود.به این می اندیشد«او حال کجاست؟چه میکند؟پناهنده کیست؟و برای خوردن چه دارد؟»شروع میکند به اوج گرفتن، از فرای ابر ها چهره خاکی زمین را می کاود.تنی خشک و بی رمق را زیر درخت خشکیده ای میبیند.میداند که او اکنون کمترین غذا را غنیمت میداند.ارتفاع را رها میکندو در میان زمین و آسمان می اندیشد«عشق زیباست»

 

 

نظر خواهشا!

صاد و سین ما...
ما را در سایت صاد و سین ما دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tanhadarshahreshologh بازدید : 125 تاريخ : شنبه 13 بهمن 1397 ساعت: 8:28